گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

یکسال گذشت

 

یادش بخیر!سال گذشته همین روزها مدینه بودیم...

حالا از آن روزها فقط چند یادداشت مانده است و خاطراتی تلخ و شیرین!

از روز ازل خراب جامت هستم

من تا به ابد پا به رکابت هستم

یک سال ز عشقبازی سبز گذشت

هر روز و شب و سحر به یادت هستم

 

c

 

بگذار که c برای ما علامت باشد

تحریریه در فقر و هلاکت باشد

هنگام گرفتن حقوق می گوییم

آقای جزایری سلامت باشد!

شعر از سردبیر منطقه ۷ روح الله رجایی

نقاب

 

زآن چشم سیاه، شب رقم خورد عزیز

حسرت به لبت رطب، ز بم خورد عزیز

آن دم که نقاب از رخت بگشودی

حالم ز قیافه ات به هم خورد عزیز!

 

 

 

کمی خیال!

 

دیگر ندهی جواب من حق داری

تو این همه عاشق معلق داری

با اشک برای اطلاع می گویم

پنجاه تماس نا موفق داری

گمگشته

تا یار رسید دست و پایم گم شد

در لرزش ناله ها صدایم گم شد

ای وای! که می،زدم ولی هشیارم

در حوزه علمیه خدایم گم شد!