گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

چقدر زود بزرگ شدیم

من باید برگردم به کودکی

تا تو قبرستون ده، غش غش ریسه برم

به سگ از شدت ذوق  سنگ کوچیک بزنم

توی باغ خودمون انار دزدی بخورم

وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم

آخه تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده

کلید کهنه صندوق عجائب لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه

راز خاموشی فانوس کجاست؟

گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست

چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه

من باید برگردم تا به مادرم بگم: من بودم که اون شب،

شیربرنج سحریتو خوردم...

تا به بابام بگم: باشه باشه  نمی خواد کولم کنی

گندوما رو تو ببر، من به دنبالت می آم

قول می‌دم که نشینم خونه بسازم با ریگ

دنبال مارمولکا نرم تا اون ور کوه

من می خوام برگردم به کودکی.