گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

مشت

برای مهدی ملک پور که در رفاقت هیچ گاه از مواضعش عقب نشینی نمی کند.

پس درد ز ترک عادتت حقت بود!

پاکی ز پی طهارتت حقت بود

صد وعده بدادی و نشد هیچکدام

مشتی که زدم به صورتت حقت بود!

بی دینی

 

با آنکه نبود وعده بی دین شده ام

خوبم بنگر، چه باک؟ من این شده ام

راه پس و راه پیش بر من سد شد

ای دوست! گمان کنم که نفرین شده ام

دف

 

بردف ز غم فراق یارم بزنید!

از طالع نحس و روز تارم بزنید

آن بند دلش که از دلم باز نمود

با تکه آن طناب دارم بزنید!