گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

بی دینی

 

با آنکه نبود وعده بی دین شده ام

خوبم بنگر، چه باک؟ من این شده ام

راه پس و راه پیش بر من سد شد

ای دوست! گمان کنم که نفرین شده ام

نظرات 3 + ارسال نظر
لیدا دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 18:34

سلام.هم ساکن دیر بودیم هم کنشت هم مسجد شما!اما ...درس حوزوی و فلسفه غرب و ....به خدا جز اینکه فهمیدم همه در راه خطاییم هیچ نشد.

الناز سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:14 http://dokhtareghajar.blogfa.com/

اولا خودت در راه خدا یکی دو تا از اون جایزه های نشست به این و اون ببخش.

دوما از احوال پرسی های شما.

سوما چهارشنبه خدمت می رسم .

چهارما خونه جدید مبارک

پنجما آب و دون مرغ و خروس ها یادت نره

فرهاد یلدا سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 13:18

معرفت گم شد تو جفای یه مشت آدم بی معرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد