گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

اجازه!

 

 

دیواره های سنگی قلبم ز غم شکست

بنگر!طناب قلب من از آسمان گسست

یک جرعه می ، یک خنده و یک بام کافی است

دارم هوای پر زدن آقا اجازه هست؟