گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

گدا...

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است آنکه آن داد به شاهان به ((گدایان)) این داد

باران

 

امشب بارون اومد...

اما ای کاش مردم پنجره  به رویش نبندند...

ای کاش!

 

نظرات 7 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 http://pech-pech.persianblog.com

سلام.بارونش بوی بهار می داد.من تا الان زیر بارون بودم. لازمه آدم واسه حتی یه بارم شده تو زندگیش بره زیر باون و خیس خیس بشه.

فرهاد یلدا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 16:12

کاش...

امضا محفوظ سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 http://www.emza.blogfa.com

از خط مقدم چه خبر؟
چشم به راه اس ام اس های ستاد احیای نماز شب، شب مان صبح شد و نیامد!

محمد چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 http://biabama.blogfa.com

استاد خب اگه خیس شدن تو پول لباس پلو خوری شونو می دی؟
اگه نه که پس حرف بی خودی نزن و اگه آره پس اون اسم شریف(!)
گدایی رو از خودت دور کن.

حسام پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:43 http://www.daly.blogfa.com

من یادم نمیاد که گفته باشم کتاب معرفی کنید .

الناز جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 http://.dokhtareghajar.blogfa.com

کاش پنجره بر هیچ حقیقتی نبندیم.

یاد مرغ و خروس ها بخیر ؟!!!!!!!!۱

همسرروح اله یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:42

تارک عاشق
خیلی وقت است که دلم تاریک است

ببر از یاد مرا ای تارک دنیای کثیف

دور شد ز من آیینه پاکی

ببر از یاد مرا

ببر از یاد که این تارک دنیا دیگر

چند صباحیست که دلش پیش خدا دیگر نیست

من به آن نیلوفر آبی که بدان چشم و نگاه هوش ببرد از هوشم

مست شدم

و از عشق آن لالهء سرخگون لب زیبا

که مرا میخواند

دیوانه و مجنون شدم

ببر از یاد مرا من دیگر

آبشار طلائی خورشید دلم را خدا میدانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد